زن متولد ماکو 3

متن مرتبط با «دلا مشتاق دیدارم غریب و» در سایت زن متولد ماکو 3 نوشته شده است

واژه ها - ظ

  • ظالم: ستمکارظالم بلا: موذی، بدجنسظالمین: ج. ظالم، ستمکارانظاهر: آشکارظاهربین: کسی که فقطبه ظاهر هر امری توجّه دارد.ظاهرساز: ریاکارظبی: آهوظبا: آهوانظرافت: زیباییظرف: وسایلی مانند کاسه، بشقاب، لیوان و...ظروف: ظرف هاظفت: ضبطظفت کردن: تصاحب کردنظلم: ستمظَلَمه: ج. ظالِم، ستم کارانظن: حدس، گمانظَهر: طرف پشت هر چیزی به ویژه نوشتهظُهر: میانۀ روز، نیمروزظُهرین: ظُهر و عصرظهور: ظاهر، آشکارظهور کردن: آشکار کردن* بخوانید, ...ادامه مطلب

  • یورولماق: خسته شدن

  • یورولدوم: خسته شدمیورولدون: خسته شدییورولدو: خسته شدیورولدوق: خسته شدیمیورولدوز: خسته شدیدیورولدولار: خسته شدند*یورولمادیم: خسته نشدمیورولمادین: خسته نشدییورولمادی: خسته نشدیورولمادیق: خسته نشدیمیورولمادیز: خسته نشدیدیورولمادیلار: خسته نشدند*یورولما: خسته نباشییورولمویاسان: الهی که خحسته نباشییورولوب اوتوردوم: خسته شدم و دست کشیدمیورما: خسته ام نکن*یورغون: خستهیورغون لوق: خستگییورغون - آرغین: خسته و کوفتهیورغونلوغونو آلماق: رفع خستگی کردنیورماق: خسته کردنیوروجو: خسته کننده، کسالت آوریورولما: خستگییورولماز: خستگی ناپذیریورولموش: خسته شده* بخوانید, ...ادامه مطلب

  • U - او

  • اودماق: اوتماق، برنده شدن، قورت دادن، بلعیدناوددورماق: اوتدورماق، به کسی خوراندن، کسی را به بلعیدن واداشتناودقونماق: قورت دادن، آب دهان را قورت دادناودوجو: برنده ، بلعندهاودولما: بلع، قورت، باختاودوم: جرعه، قورت، برداودوملوق: به اندازۀ یک جرعهاودولماق: بلعیده شدن، قورت داده شدن، بازنده شدن، باختن*اودوزان: بازندهاودوزماق: اوتوزماق، باختن، بازنده شدناودوزدورماق: سبب باختن کسی شدناودوزولماق: بازنده شدن، از دست رفتناودوزمایان: بدون باخت، کسی که بازنده نشده* بخوانید, ...ادامه مطلب

  • کلمه ها و ترکیب های تازه

  • سَتّار: پوشندهسِتار: پوشش، ستر*حَدَث: نجاست، فضلهحَدس: گمان، اندیشه*جَل: چکاوکجُل: پوشش چهارپایان*جَستَن: جهیدن، خیز برداشتنجُستَن: جستجو کردن*دُرد: خالصدَرد: رنج، اذیت*تَخویف: ترساندن، بیم دادنتَخفیف: کم کردن قیمت جنس برای جلب نظر مشتری*حَرَم: داخل مکان زیارتی و مقدّس یا کلِّ مجموعۀ آنحُرَم: اندرونی، زنان و دختران و کنیزان مردی در یک خانه* بخوانید, ...ادامه مطلب

  • واژه ها - ج

  • جان: جوهره و اصل هر چیزجان از بدن کسی برآمدن: مردنِ اوجان بخشیدن: زنده کردنجان بر سر چیزی نهادن: خود را در راه کسی یا چیزی به خطر انداختنجان بر کف نهادن: تا پایان مرگ ایستادگی کردنجانِ جان: یار بسیار عزیز و محبوبجانِ سالم بدر بردن: از مرگ نجات یافتنجانِ کسی به لب رسیدن: بسیار ناراحت و بی طاقت شدنجانِ جهان: محبوب و معشوق در ادبیات عرفانیجانان: آنکه همچون جان عزیز و دوست داشتنی استجان آفرین: خداجان بر میان: فداکارجان خراش: آنچه روح را به شدت آزرده می کندجان سپار: جان سپارنده، فداییجان سخت: آنچه در مقابل سختی ها مقاوم استجان سوز: جان گداز، آنچه باعث غم و درد شدید می شودجان فرسا: جان کاه، عذاب آورجان مایه: عامل ادامۀ حیات* بخوانید, ...ادامه مطلب

  • سؤزلوک - ذ

  • «ذ» یازاریق « ذال» اوخوروقذات: نفسذات الریه: بیماری سینه پهلوذاریات: سورۀ پنجاه و یکم قرآن کریمذایب: ذوب شدهذوب: تغییر حالت چیزی از جامد به مایع، اریمکذاتی قیریخ: بدذاتذرّه: ذرّه، اتمذکر ائیله مک: ذکر کردنذکری - فکری: تمام فکر و هواس اشذلّت: خواری، بیچارگیذلیل: خوار، پستذلیل اولماق: زبون شدن، بدبخت شدنذلیل گونه قالماق: گرفتار روزگار بد شدن، بدبخت شدنذوق: سلیقهذوق لو: با ذوق و شوقذوق اهلی: اهل ذوق، اهل خوشگذرانیذهن: فکر، عقل، شعورذوقا گلمک: سر شوق آمدنذمّه: کفالت، ضمانتذی حجه: ماه دوازدهم از سال قمری بخوانید, ...ادامه مطلب

  • سؤزلوک - ر

  • رابطه: ارتباطرابطه سیز: بدون ارتباطراحات اولماق: راحت شدنراحات ائتمک: آسوده کردن، راحت کردنرادار: دستگاهی که از راه دور جسمی را در هوا نشان می دهد.رادیوآکتیو: جسمی که دارای تشعشات اتمی باشدرادیو قولاق آسماق: رادیو گوش کردنراس گلمک: راست آمدن کارراس لاشماق: مواجه شدنراستا: ردیف شدن مغازه هادر یک خیابانراستاکوچه: نام محلّه ای قدیمی در شهر تبریزراستا: گوشت فیلّ گاو و گوسفندراضی اولماق: راضی شدنراضی سالماق: راضی کردنرام: مطیعرئزین: پلاستیکرحم: شفقترحم سیز: بی رحمرحم ائیله مک: ترحم کردنرَزَه: حلقۀ در، چفترَفَته: آلتی که با آن خمیر را به تنور می چسبانندرف: طاقچهرمز: علامت، نشانهرکوع: یکی از آداب نمازریحان: نوعی سبزی خو.ردنیریحانی: نام یکی از رقص های آذربایجانیریشخند: تمسخررهن: گروروشول: سفیداب حمام بخوانید, ...ادامه مطلب

  • سؤزلوک - ط

  • طاس: بادیه، کاسهطاقت: توان، قدرتطاقت سیز: بی طاقتطاقچا: طاقچه، رفطالع اولدوزو: ستارۀ بختطالع سیز: بد اقبالطبل: دهاطبیل چالان: نوازندۀ طبلطرلان: باز شکاریطغرل: مرغ شکاری از نوع شاهینطوغان: شاهین، بازطعم سیز: بی مزهطلاق: بوشانما،جدائیطلاق آلماق: بوشانماق، طلاق گرفتنطلاق وئرمک: بوشاماق، طلاق دادنطیفیل: طفل، بچّهطیفیل بالا: مظلوم بالاطیلیسم: جادو جنبل + نوشته شده در سه شنبه یکم اسفند ۱۴۰۲ ساعت 23:18 توسط شهربانو  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • سؤزلوک - ظ

  • ظالیم: ظالم، ستمکارظالیملیک: ستمکاریظاهیر اولماق: اوزه چیخماق، آشکار اولماق، آشکار شدنظاهیر ائتمک: اوزه چیخارتماق، آشکار کردنظریف: یوموشاق، نرم، لطیفظریفه: اسم دخترانه استظولوم: ظلم، ستمظهور: آشکارظرفیت داشتن: جنبه داشتنظرفیت سیز: بی جنبه، جنبه سیزظاهرفریب: اوزده یاخجی گؤرسه ننظلمت: قرانلیقظن: حدس، گمانظن ائیله مک: حدس زدنظرف: قابظهر: نیم روز، گون اورتاظهری: وقت ظهر، گون اورتا چاغی* + نوشته شده در چهارشنبه دوم اسفند ۱۴۰۲ ساعت 17:17 توسط شهربانو  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • سؤزلو ک - ع

  • عابد: آللاهی چوخ پرستش ائیله ینعاجز: ال - آیاق سیز، ناتوانعادت: خلق و خویعادل: عدالتلی، انصافلیعار: عیب، ننگعار اولسون: شرم ائیله، اوتانعارسیز: اوتانمازعارسیزلاشماق: اوتانماز اولماقعارف: دانا، بیلیجی، چوخ علمی اولانعاشق: آلوده، بیرسین چوخ سئونعاشیق: آذربایجانلی شعر و موسیقی اوخویانعاطیل: ایبش سیز گوج سوزعاقبت: آخیرداعبرت آلماق: بیر آجی اولاجاق دان درس اورگنمکعجب: تعجب آنلامیندا دئویلیرعادل: عدالتلیعدالت: انصاف، دادگرلیکعداوت: دشمن لیکعدد: ساییعذاب: اذیت، آغریعذاب وئرمک: آغری چکدیرمکعزا: یاس، آغیعزرائیل: آللاهین جانلاری آلان مَلَییعصر: آخشام اوستوعطر: خوش ایی، یاخجی قوخوعقل: عاغیلعاقل: عاغیللیعمّه: آتانین باجیسی، بی بیعمی: آتانین قارداشیعموغلو: عمی نین اوغلوعم قیزی: عمی نین قیزی* + نوشته شده در چهارشنبه دوم اسفند ۱۴۰۲ ساعت 17:34 توسط شهربانو  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • زمستان - مهدی اخوان ثالث

  • سلامت را نمي خواهند پاسخ گفتسرها در گريبان استكسی سر بر نيارد كرد، پاسخ گفتن و ديدار ياران رانگه جز پيش پا را ديد، نتواندكه ره تاريك و لغزان استوگر دست محبت سوی كس يازیبه اكراه آورد دست از بغل بيرونكه سرما سخت سوزان استنفس، كز گرمگاه سينه می آيد برون، ابری شود تاريكچو ديوار ايستد در پيش چشمانتنفس كاين است، پس ديگر چه داری چشمز چشم دوستان دور يا نزديك ؟مسيحای جوانمردِ من! ای ترسای پير پيرهن چركينهوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آیدمت گرم و سرت خوش بادسلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای*منم من، ميهمان هر شبت، لولی وش مغموممنم من، سنگ تيپاخورده ی رنجورمنم، دشنام پستِ آفرينش، نغمه ی ناجورنه از رومم، نه از زنگم، همان بيرنگِ بيرنگمبيا بگشای در، بگشای، دلتنگمحريفا! ميزبانا! ميهمان سال و ماهت پشتِ در، چون موج می لرزد*تگرگی نيست، مرگی نيستصدايی گر شنيدی، صحبت سرما و دندان است*من امشب آمدستم وام بگزارمحسابت را كنار جام بگذارمچه می گويی كه بيگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟فريبت مي دهد، بر آسمان اين سرخیِ بعد از سحرگه نيستحريفا! گوش سرما برده است اين، يادگار سيلی سرد زمستان استو قنديل سپهر تنگ ميدان، مرده يا زندهبه تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود، پنهان استحريفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز يكسان است*سلامت را نمي خواهند پاسخ گفتهوا دلگير، درها بسته، سرها در گريبان، دستها پنهاننفسها ابر، دلها خسته و غمگيندرختان اسكلتهای بلور آجينزمين دلمرده، سقف آسمان كوتاهغبار آلوده مهر و ماهزمستان است*نمی خواهند پاسخ گفت: نمیخواهند جواب دهندکسی سر بر نیارد کرد: کسی سرش را بلند نخواهد کردلولی: کولیوام گزاردن: ادا کردن وام، دادن بدهیگزاردن: اداکردن، بجا آوردنگذاشتن: قرار دادن چیزی در جاییتیپا: اردنگیتیپا خور, ...ادامه مطلب

  • حذف به قرینۀ لفظی – حذف به قرینۀ معنوی

  • الف) هم نشین نیک، بهتر از تنهایی است و تنهایی، بهتر از هم نشین بد.ب) آرزو گفت:«از نمایشگاه کتاب چه خبر؟»در عبارت «الف »، فعل جملۀ دوم ذکر نشده است امّا خواننده یا شنونده از فعل جملۀ اوّل می تواند به فعل جملۀ دوم، یعنی «است » پی ببرد. در این جمله، حذف فعل به « , ...ادامه مطلب

  • بنویسیم

  • اثیر: روح، رواناسیر: کسی که در دست دشمن گرفتار است.اَثم: گناهاسم: ناماثر: نشان و علامتاَسر: اسیر کردناَسرار: رازهااِصرار: به طور مکرّر خواستن چیزیالم: رنج و دردعلم: دانشاحوال: حال و اوضاعاهوال: ترس ها و بیم هاتهدید: ترساندن عمدیتحدید: حدِّ چیزی را مشخص کردن* + نوشته شده در دوشنبه نهم بهمن ۱۴۰۲ ساعت 18:59 توسط شهربانو  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • فعل لحظه ای - فعل تداومی

  • فعل لحظه ای فعلی است که جریان یا امتداد عمل یا حالت را لحظه ای و به صورت شروع نشان می دهد.مانند: افتادن ( دارم می افتم. - عمل را در شرف وقوع بیان می کند. )*فعل تداومی فعلی است که جریان عمل یا حالت را با تداوم بیان می کند و ابتدا و انتهای آن مورد نظر نیست.مانند: یافتن - شمردن* + نوشته شده در یکشنبه سوم دی ۱۴۰۲ ساعت 16:25 توسط شهربانو  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • واژه ها - آ

  • آنارشی: وضع جامعه ای که در آن، دولت و قانون و سازمان های سیاسی وجود نداشته باشد، هرج و مرجآنارشیسم: اندیشه ای سیاسی مبنی بر این که دولت به عنوان قدرت سیاسی نباید وجود داشته باشد و امور اجتماعی باید به دست گروه های داوطلب خودگردان اداره شود.* + نوشته شده در جمعه هشتم دی ۱۴۰۲ ساعت 16:18 توسط شهربانو  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها